من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر میرنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم میبندم
من صبورم اما...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را....
از شب متروک "دلم" دور کند می ترسم
من صبورم اما...
آه....
"این بغض گران صبر نمی داند چیست...."
پ.ن: گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
تاریخ : چهارشنبه 93/9/19 | 1:1 صبح | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.